دیدگاه بردیاف//9


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 643
نویسنده : آوا فتوحی

 

و یا فیزیک برای بخش اعظم انسانها بسیار نامانوس تر از قضایای فلسفی است ؛ فلسفه و مسایل فلسفی نهایتا برای هیچ کسی بیگانه نمی نماید .
همان طور که نوعی سیاست روز وجود دارد ، اینجا و آنجا فلسفه روز نیز در میان قشر و گروههای اجتماعی همه جا مطرح است . حتی کسی که خود نسبت به فلسفه احساس تنفر کرده و فیلسوفان را حقیر می شمارد ، او نیز فلسفه خاص خود را دارد . اگر چنین نیود ، انقلابی و سیاسی ، عالم متخصص و مهندس و صنعتگر ، فلسفه را بی استفاده تصور نمی کردند .
اینکه عدم امنیت ، وضع عادی فلسفه و فیلسوف است ، چیزی است که تجربه ما را ملزم به اثبات آن می کند . فیلسوف نه تنها به هیچ « امر اجتماعی » نمی پردازد که شان خود را فوق وظایفی که جامعه تعیین می کند ، قرار می دهد . فلسفه هیچ مقصد اجتماعی نداشته ، برای « شخص » است . [ منظور نویسنده این است فلسفه فی نفسه امری فردانی و خصلتی شخصی دارد نه گروهی و جمعی . م ] حال آنکه دین و علم با توجه به تفاوت ذاتی یکی با دیگری و در مواردی به شدت در دشمنی با یکدیگر ، هر دو دارای نقش اجتماعی بوده و در پشت خود گروههایی را هر آن آماده دارند . اما فلسفه تنها مانده و خلع سلاح شده است . کسی یافت نمی شود که به دفاع از فیلسوف برخیزد . چرا که فلسفه در جستجوی عقل ، دیگر حقیقت را آشکار نمی کند . در عقل حقیقتی وجود دارد که فیلسوف باید وحی الهی و انسان کامل را در آن بیابد . جامعه هیچ استفاده از فلسفه و فیلسوف نمی کند . گویا تقدیر هر فیلسوفی آن است که سرنوشت اسپینوزا را رقم زند .
در این عدم امنیت اجتماعی ، شخصیت ، اندیشه و وضع فیلسوف او را بیشتر به پیامبر نزدیک می کند . پیامبر از فیلسوف تامین و حراست شده تر نیست . هر چه او بیشتر مورد تعقیب قرار گرفته ، تلاش و توجه اش به تقدیر جامعه و مردمش ( امتش ) بیشتر شده است و به همین دلیل ، از همه « انواع » فلسفه ، نوع « نبوی » آن کمتر تحمل پذیر و بی سلاح و منزوی تر بوده است .
هنگامی که فیلسوف با سنتی پیوند دارد و به خاندان فلسفی مانند خاندان افلاطونی و کانتی تعلق دارد ، نشان آگاهی وی است . حتی سنت فلسفه می تواند بر محور فرهنگی ملی تعین یافته و مکیتی را شامل گردد ، چیزی که می تواند از فیلسوف در برابر حملاتی که علیه اش می شود حمایت کند . لکن چنین چیزی در مورد شهود فلسفی ، معرفت فلسفی و عمل آفرینندگی به معنای واقعی آن صدق نمی کند .
هر چند که فلسفه ی آکادمیک یک نهاد اجتماعی بوده و از امتیازات و ابزارهای تضمینی که جامعه در اختیار دارد بهره مند است ، اما بنیانگذاران ادیان ، انبیاء و اولیا و عارفان و مصلحان ممتاز دینی همه از این جهت خلع سلاح شده اند . لکن از آن پس که دین نهادی شده و ابژکتیو می شود ( شیئیت می پذیرد ) ، از نیروهای اجتماعی بهره می جوید . چنانکه هر عمل آفرینندگی ، تلاش معرفت نیز از انسان می طلبد که بین دو کوشش یکی را انتخاب کند .
انسان یا در برابر وجود ، در پیشگاه خداوند قرار گرفته که در چنین حالتی معرفت بدیع ، سری و فلسفه اصیل شکل گرفته و آدمی پذیرای شهود و وحی می گردد و یا آنکه روی به دیگری و جامعه نهاده و با چنین حرکتی وحی ، معرفت دینی نیز با طبیعت جامعه سازش یافته و ابژکتیو می شود . آن گاه انسان حمایت شده تر است ، لکن چنین حمایتی را اغلب به بهای خیانت به وجدان خویش با دروغ مصلحت آمیز اجتماعی می پردازد . در مقابل دیگران ، هر انسانی هنرپیشه می شود و هر کسی نقشی را ایفا می کند چرا که درون جامعه مقامی دارد . هنر پیشه وابسته به دیگران است . حتی فعالیت [ نمایش ] او را پلیس تضمین می کند . به عکس آن ، انسانی که در طلب معرفت است ، در پیشگاه خداوند ایستاده ، نه آنکه تنها که شاید در برهوت سخن گفته بلکه در معرض حملات نهادین شده ی دین و علم نیز قرار گرفته است .
اقتضای خصلت فلسفه در زادگاهش چنین بوده و چنین است تراژدی فیلسوف . می توانیم به شیوه های مختلف انواع فلسفه ها را تقسیم بندی کنیم لکن نوعی تمایز وجود دارد که کل تاریخ فلسفه کم و بیش به ما این امکان را می دهد که آن را بپذیریم . چنین تمایزی به موازات ثنویت مبانی بنیادی ، تاثیر آن بر کل فلسفه و سهم آن را در حل تمام قضایای مهم آشکار می کند با گزیدن یکی از دو ، مستقل از هر گونه ضرورت موضوعی ، فیلسوفان مهر تایید بر شخصیت فلسفه می نهند . از مبانی ( Principes ) که معرفت مواضع هر یک از دو نوع فلسف است ، شروع می کنیم :
1- تقدم آزادی (اختیار) بر وجود
2- تقدم هستی سوبژه بر جهان
3 – ثنویت
4 – اراده سالاری
5 –پویایی ( دینامیسم )
6 – تحرک و شوق خلاقیت
7 – فردانیت
8 - مکتب اصالت انسان
9 – فلسفه روح و یا اینکه :
1 – تقدم وجود بر آزادی ( اختیار)
2- تقدم جهان عینی بر هستی ذهنی ( عام محسوس بر عالم معقول )
3 – یکتا گرایی ( Monism )
4 – ادراک سالاری ( اصالت عقل )
5 – ایستایی
6 – انفعالیت و Contemplation
7 – غیر فردانیت
8 – اصالت جهان
9 – ناتورالیسم
مبانی فوق می تواند به شیوه های مختلف ترکیب شده و انواع نظامهای [ فلسفی ] را به وجود آورند . در میان آنها من مصممانه مواضع ردیف نخست را که آزادی مقدم بر وجود است ، انتخاب می کنم . لکن از لحظه ای که تضاد بین اختیار و جبر ، روح و طبیعت ( ماده ) ، سوژه و ابژه ( ذهن و عین ، معقول و محسوس ) تشخص [ شخصیت ] و جامعه ، فرد و اجتماع را می پذیریم ، نوعی فلسفه تراژیکی را برگزیده ایم . چرا که اگر تایید تقدم وجود بر آزادی [ چنین فلسفه تراژیکی را ] مسدود می کند ، تقدم آزادی بر وجود ، امر تراژیک را با خود به دنبال دارد . اینجا تعاون و همنوایی بین انسانها به واسطه ابژکتیویته و تحول آنها در سطح و مقام موجودات اجتماعی که خود موجب وضع تراژیک شده و تعارض همیشگی بین من و ابژه ( Ego * Object ) را بر می انگیزد ، ممکن نیست .





:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com